طریقه خواندن نماز حاجت به فرمایش امام سجاد (ع)

حضرت امام سجّاد (ع) به مردی که برای برآورده شدن حاجت مادّی به شخص ظالمی روی آورده بود،

فـرمود: به مسجدالنبی (ص) برو و دو رکعت نماز به جا آور تا حاجتت را خداوند برطرف نماید.

طریقه خواندن نماز حاجت:

همانند نماز صبح دو رکعت نماز به جا می آوری سپس بر پیامبر اکرم (ص) صلوات فرست و آخر سوره حشر و شش  آیهء اول سوره ی حدید و دو آیهء 18 و 26 سوره ی آل عمران را بخوان.

" برگرفته از کتاب با ارزش "اهل البیت (ع)" "

حکایت واقعی حضور قلب در نماز

همانطور که در پست "بحثی در مورد حضور قلب در نماز" عرض کردیم که حکایتی جالب در مورد حضور قلب در نماز بگوییم؛ در این پست عمل خواهیم کرد:

روزی پیرمردی غریبه به مسجد می رود و همراه با جماعت به امام اقتدا میکند و شروع به خواندن نماز می کند.

الله اکبر،

بسم الله الرحمن الرحیم، الْحَمْدُ للَّهِ رَب ...

رکعت اول تمام شد و در رکعت دوم پیرمرد همانجا نشست و ساندویج پنیرش را از جیبش در آورد و شروع به خوردن آن کرد!

فرد کنار این پیرمرد در حین خواندن نماز به منظور اعتراض به رفتار پیرمرد بلند الله اکبر گفت،

اما پیرمرد اعتنایی نکرد و به غذا خوردنش ادامه داد!

تا اینکه نماز تمام شد؛  هر کس به پیرمرد به عنوان اعتراض چیزی می گفت.

یکی گفت: پیرمرد مگه نمی دانی شکستن نماز گناه بزرگی است؟

پیرمرد گفت: بله، خوب می دانم!

- مگه نمی دانی با شکستن نماز خودت، نماز ما را هم شکستی!

- بله، خوب می دانم!

- مگه آداب نماز جماعت خواندن بلد نیستی؟

- به خوبی بلدم!

- ...

خلاصه از مردم سوال و از پیرمرد جواب.

پیرمرد گفت، امام جماعت می داند که چرا من در رکعت دوم نمازم را قطع کردم!

امام جماعت که دید بین مردم و پیرمرد اختلاف نظر هست روبه آن ها کرد و گفت چی شده؟ ماجرا از چه قراره؟

پیرمرد بلند شد و به امام جماعت گفت: شما به مردم بگویید که چرا من نمازم را در رکعت دوم قطع کردم!

بگویید که در رکعت دوم به چه فکری فرو رفته بودید که حواستان به نماز نبود!

امام جماعت با تعجب گفت: واقعیتش فاصله ی خانه ی ما تا مسجد بسیار زیاد است و با پای پیاده آمدن کمی خسته کننده است، تصمیم داشتم که بعد از خواندن نماز الاغی بخرم که در رکعت دوم به این فکر میکردم که رنگ الاغم چه رنگی باشه بهتره!

پیرمرد هم گفت: دیدم که خواندن چنین نمازی باعث می شود که مرا از خوردن ساندویج پنیرم باز دارد و بخاطر همین خواندن این نماز را رها کردم ... !


پیام و نتیجه ی اخلاقی:

همانطور که در پست قبلی عرض کرده بودم، خواندن نماز بدون حضور قلب و توجه به خدای متعال، فقط و فقط ما را از انجام کارهای روزمره باز می دارد، و نخواندن چنین نمازهایی بهتر است!

"دستنوشته سجّـاده جـوادی : به نقل از استاد کافی | پایگاه جـامع دنیای نیاز به نـماز"

::. به امید آنکه همه ی ما نمازهایی با حضور قلب بخوانیم .::

داستان تکان دهنده ی نماز یک دختر بچه

يک وقتي ما (حاج آقا قرائتي) در ستاد نماز نوشتيم آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شيرين‌ترين نمازي که خوانديد براي ما بنويسيد. يک دختر يازده ساله يک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر يازده ساله ما ريش‌سفيدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شيرين‌ترين نمازي که خواندم اين است.

به گزارش مشرق، کانون گفتگوي قرآني نوشت: گفت در اتوبوس داشتم مي‌رفتم يک مرتبه ديدم خورشيد دارد غروب مي‌کند يادم آمد نماز نخواندم، به بابايم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب بايد بخواني، حالا که اينجا توي جاده است و بيابان، گفت برويم به راننده بگوييم نگه‌دار، گفت راننده بخاطر يک بچه دختر نگه نمي‌دارد، گفت التماسش مي‌کنيم، گفت نگه نمي‌دارد، گفت تو به او بگو، گفت گفتم نگه نمي‌دارد، بنشين. حالا بعداً قضا مي‌کني.

دختر ديد خورشيد غروب نکرده است و گفت بابا خواهش مي‌کنم، پدر عصباني شد، دختر گفت که آقاجان مي‌شود امروز شما دخالت نکني؟ امروز اجازه بده من تصميم بگيرم، گفت خوب هر غلطي مي‌خواهي بکن.

مي‌گفت ساکي داشتيم، زيپ ساک را باز کرد، يک شيشه آب درآورد، زيرِ صندلي اتوبوس هم يک سطل بود، آن سطل را هم آورد بيرون، دستِ کوچولو، شيشه کوچولو، سطل کوچولو، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت، قرآن يک آيه دارد مي‌گويد کساني که براي خدا حرکت کنند مهرش را در دلها مي‌گذاريم به شرطي که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمايي کند، شيرين‌کاري کند، واقعا دلش براي نماز بسوزد، پُز نمي‌خواهد بدهد.

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» مريم/96 يعني کسي که ايمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهايش هم صالح است، کسي که ايمان دارد، کارش هم شايسته است، «سَيَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» يعني مودت، مودتش را در دلها مي‌گذاريم.

شاگرد شوفر نگاه کرد ديد دختر وسط اتوبوس نشسته دارد وضو مي‌گيرد، گفت دختر چه مي‌کني؟

گفت آقا من وضو مي‌گيرم ولي سعي مي‌کنم آب به اتوبوس نچکد، مي‌خواهم روي صندلي نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر يک خورده نگاهش کرد و چيزي به او نگفت. به راننده گفت عباس آقا، راننده، ببين اين دارد وضو مي‌گيرد، راننده هم همين‌طور که جاده را مي‌ديد در آينه هم دختر را مي‌ديد، هي جاده را مي‌ديد، آينه را مي‌ديد، جاده را مي‌ديد، آينه را مي‌ديد، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت دختر عزيزم مي‌خواهي نماز بخواني؟

من مي‌ايستم، ماشين را کشيد کنار گفت نماز بخوان آقاجان، آفرين، چه شوفرهاي خوبي داريم، البته شوفر بد هم داريم که هرچه مي‌گويي وايسا او براي يک سيخ کباب مي‌ايستد، براي نماز جامعه نمي‌ايستد. در هر قشري همه رقم آدمي هست.

دختر مي‌گفت وقتي اتوبوس ايستاد من پياده شدم و شروع کردم الله اکبر، يک مرتبه اتوبوسي‌ها نگاه کردند او گفت من هم نخواندم، من هم نخواندم، او گفت ببين چه دختر باهمتي، چه غيرتي، چه همتي، چه اراده‌اي، چه صلابتي، آفرين، همين دختر روز قيامت حجت است، خواهند گفت اين دختر اراده کرد ماشين ايستاد، مي‌گفت يکي يکي آنهايي هم که نخوانده بودند ايستادند، گفت يک مرتبه ديدم پشت سرم يک مشت دارند نماز مي‌خوانند.

گفت شيرين‌ترين نماز من اين بود که ديدم لازم نيست امام فقط امام خميني باشد، منِ بچه يازده ساله هم مي‌توانم در فضاي خودم امام باشم.

داستان نماز امام حسین (ع) + حدیث نماز

امام حسين‏ (ع) در مسجد مدينه نماز مي‏ خواند و مردم از پيش روي او رفت و آمد مي‏كردند، (چون برخي پس از رسول خدا (ص) اين مسئله را مطرح كردند كه عبور از جلوي نمازگذار حرام است و باعث باطل شدن نماز مي‏ گردد و اجازه دادند كه نمازگذار با دست يا با عصا مانع عبور مردم شوند، در حالي كه در سنّت رسول ‏خدا (ص) چنين دستوري وجود ندارد).

وقتي نماز امام تمام شد به او اعتراض كردند چرا مانع عبور مردم نشدي؟

قال الامام الحسين‏ عليه السلام: وَيْحَكَ إنَّ الله عَزَّ وَجَلَّ أَقْرَبُ إِليَّ مِنْ أَنْ يَخْطُرَ فيما بَيْني وَ بَيْنَهُ أَحَدٌ.

امام حسين‏ (ع) فرمودند: «واي برتو همانا خداوند عزيز و بزرگ نزديكـتر از آن است كه كسي بين من و او قرار گيرد».

داستان نماز یا مال دنیا؟

خدمت حضرت رسول خدا (ص) آمد، حضرت فرمود با گوسفندات چه کردی؟

عرض کرد ای رسول خدا داستان شگفت آوری برای آن هاست ،حضرت فرمود :چه قصه ای؟ عرض کرد ای رسول خدا در آن میان که به نماز ایستاده بودم ناگاه گرگی بر گوسفندان حمله کرد، به خود گفتم پروردگارا نمازم، گوسفندانم، شیطان به دلم افکند که ای اباذر کجایی تو؟ اگر گرگ ها بر گوسفندانت حمله کنند تو در نماز باشی، تمام آن ها را نابود کنند و چیزی برای زندگی تو در دنیا به جا نمی ماند .

به شیطان گفتم توحید خدا و ایمان به محمد رسول خدا (ص) و دوستی برادرش آقای مردم ُعلی بن ابی طالب و دوستی امامان طاهرین و پاکیزگان از نسل علی  و دشمنی دشمنانشان برای من باقی می ماند و هر چه که از دنیا از دست برود بعد از این باطل است، سپس مشغول نماز شدم، گرگ آمد و گوسفندی را گرفت و رفت به طوری که من می دیدم ناگاه شیری به گرگ رو آورد و او را پاره کرد و دو نیم کرد و گوسفند را خلاص کرد و بلکه برگرداند.

بعد فریاد زد ای اباذر سرگرم نمازت شو که همانا خدای سبحان مرا مامور نگهداری گوسفندان تو کرده تا زمانی که نمازت را بخوانی، من مشغول نماز شدم. شگفتی مرا فرا گرفت که جز خدای سبحان کسی نمی دانست سپس شیر آمد و گفت برو به سوی محمد (ص) و از طرف من به او سلام برسان و به او خبر ده که همراه و صحابه ات را خدا گرامی داشت. شیری را موکل کرد برای نگهداری گوسفندانش، سپس رسول خدا شادمان شد و اطرافیانش از شنیدن این قصه تعجب کرند.

اگر نه روی دل اندر برابرت دارم

                       من این نماز حساب نماز نشمارم

مراد من ز نماز آن بود که پنهانی

                      حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

و گر نه این چه نمازی بود که من با تو

                      نشسته روی به محراب و دل بیازارم


"کتاب درسنامه تبلیغی احکام | مولفین:حسن هرمز و محمود محمدی"

نماز ظهر عاشورا

حرارت خورشید همه جا را پر کرده ، لهیب سوزانی از زمین کربلا بلند می شود، در صف در مقابل یک دیگر صف آرایی کرده اند حق و باطل ، کفر و ایمان ، ظالم و مظلوم.از یک طرف صدای عربدة دیو صفتان گمراه و ددمنشان بگوش می رسد کح حُبّ جاه و مقام و عشق مال و منال چشم و گوش جان آنها را کوروکر نموده و در مقابل امام زمانشان قرار گرفته اند.


از طرف دیگر صدای مردانی بگوش میرسد که عشق به شهادت و دوستی خدا و دین خدا و علاقه بمولایشان حسین(ع) آنچنان شور و هیجانی در انها بوجود آورده که حاضرند هزار بار کشته شوند و زنده شوند و به امام زمانشان صدمه ای وارد نشود.

در این گیر و دار که خاندان نبوت در محاصره هزاران گرگ خونخوار قرار گرفته صدای العطش اطفال معصوم و فرزندان پیامبر بلند است، و هر لحظه جنازه شهیدی را می آوردند در این هنگام ، ابوثمامه صیداوی که نامش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال ظهر است.

به مولایش حسین (ع) عرض کرد :

جانم به قربانت اینها آماده جنگند و من تا کشته نشوم نمی گذارم شما کشته شوید و دوست دارم که این نماز ظهر را پشت سر شما بخوانم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم!

حضرت رو به آسمان کرده برایش دعا کرد و فرمود: جَعَلَکَ اللهُ مِنَالمُصَلّین. نَعم هذا اَوّلُ وَقْتِها

خداوند ترا از نمازگزاران قرار دهد آری اکنون اول وقت نماز است سپس فرمود از اینها بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا مانماز بگذاریم.

حصین ابن نمیر فریاد زد که نماز شما مقبول درگاه خدا نیست!

حبیب ابن مظاهر فرمود: ای غدّار نماز پسر رسول خدا(ص) قبول نمی شود نماز تو قبول می شود؟!

آنگاه بر او حمله کرد و با ضربتی او را از مرکب به زمین انداخت ولی اطرافیانش به یاریش شتافتند و او را از چنگ حبیب نجاتش دادند امام حسین(ع) با عده ای از اصحاب آماده نماز شدند، زهیربن قین و سعیدبن عبدلله جلوی امام حسین (ع) ایستادند و خود را هدف تیرو نیزه دشمنان قرار دادند.

تا نماز خود به پا دارد امام                               پیش مردانش بصف اندر شدند


در مسیر بارش طوفان تیر                             پیش پایش لاله گون پر پر شدند

روایت شده که سعیدبن عبدلله حنفی در پیش روی آحضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود و هرکجا آن حضرت به راستو چپ حرکت می کرد در پیش روی آن حضرت بود تا روی زمین افتاد و در این حال می گفت:  خدایا لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود .


ای پروردگار من سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او ار آنچه به من رسید.

از جراحت زخم زیرا قصد من نصرت و یاری فرزندان پیغمبر توست این بگفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

" برگرفته از کتاب بحارجلد 45 ص 21 "

سلمان و نماز اول وقت

نقل شده که روزی سلمان بخانة حضرت زهرا (ع) آمد دید که آنحضرت نشسته نزد آسیابی و جو از برای فرزندان خود آسیاب می کند و دست مبارکش مجروح گردیده و پینه کرده و خون بر چوب آسیا روان شده و حضرت امام حسین(ع) در گوشه خانه از گرسنگی گریه و اضطراب می کند.

سلمان عرض کرد: ای دختر رسول خدا (ص) چرا دستهای شما از آسیاب مجروح شده و پینه کرده است؟ این فضّه کنیز شما حاضر است چرا این خدمت را به او واگذار نمی کنی و خود را به زحمت می اندازی ؟ فرمود: حضرت رسول خدا(ص) مرا وصیت کرده است که خدمت خانه بک روز با فضّه باشد و یک روز با من! دیروز نوبت فضّه بود . سلمان عرض کرد: من بنده آزاد کرده شمایم بفرمائید که حضرت حسین(ع) را خاموش کنم یا آسیاب را بگردانم؟

حضرت فرمود که من حسین را بهتر می توانم تسکین بدهم تو آسیاب را بگردان ، چون سلمان مقداری جو آرد کرد و دستاس نمود (در این هنگام وقت نماز رسید و صدای اذان بلند شد)

همینکه سلمان صدای اذان را شنید آماده نماز شد و برای نماز به مسجدرفت پس از ادای نماز آنچه دیده بود برای حضرت امیرالمؤمنین (ع) نقل کرد آنحضرت از شنیدن این قضّیه گریان شد و بخانه برگشت ولی چیزی نگذشت که امیرالمؤمنین (ع) با تبّسم به مسجد آمد رسول خدا(ص) از سبب خنده و تبّسم آنحضرت پرسیدند؟ امیرالمؤمنین (ع) گفت:

چون به خانه برگشتم فاطمه (ع) را دیدم که برپشت خوابیده بود و فرزندم حسین(ع) در روی سینه اش بخواب رفته و آسیاب بدون آنکه دستی پیدا باشد برخود می گردید!

رسول خدا (ص) تبّسم کرده فرمود: یا علی مگر نمی دانی که خدا را فرشتگانی است که در روی زمین می گردند و به محمّد و آل محمّد(ص) تا روز قیامت خدمت می کنند.

" برگرفته شده از ترجمه بیت الاحزان ص 38 "

اول نماز بعد کارهای دیگر

خواجه منصور وزیر سلطان طغری مردی بود دانا و لایق و با شخصیت و خداپرست و درستکار ، او در انجام وظایف دینی مراقب کامل داشت معمولاً همه روزه پس از انجام نماز صبح مدتی روی می نشست و دعاها و ذکرهایی می خواند پس از آنکه آفتاب طلوع می کرد جامه وزارت می پوشید و به دربار می رفت.

روزی سلطان طغری وزیر را قبل از طلوع آفتاب احضار کرد مأمورین به منزل وی رفتند و او را در حال خواندن دعا دیدند امر پادشاه را ابلاغ کردند ولی وزیر به گفته آنان توجهی نکرد و همچنان به خواندن دعاها ادامه داد.

مأمورین بی اعتنایی او را بهانه کرده و به عرض رسانیدند که وزیر نسیت به اوامر پادشاه احترام نکرده و با این سخن سلطان طغری را یه سختی خشمگین کردند، وزیر پس از فراغت سوار شد و به دربار آمد ، به محض ورود، شاه با تندی به وی گفت: چرا دیر آمدی ؟

وزیر در کمال قوت نفس و آرامش خاطر عرض کرد:

ای پادشاه من ینده خداوندم و چاکر سلطان طغری ، تا از یندگی خدا فارغ نشوم نمی توانم به وظائف چاکری پادشاه قیام نمایم!

گفتار محکم پر از حقیقت وزیر، شاه را سخت تحت تاثیر قرار داد و دیده اش را اشک آلود کرد و به وزیر آفرین گفت و سفارش کرد همواره به این روش ادامه بده و بندگی خدا را بر چاکری ما مقدّم بدار تا از برکت آن امور کشور همواره بر نظم صحیح استوار بماند.

"برگرفته از کتاب داستان های نماز ص 48"

گمانم نماز نمی خوانی!

پیغمبر خدا(ص) و جمعی از اصحاب نشسته بودند که ناگهان زنی صیحه زنان دیوانه وار وارد شد عرض کرد یا رسول الله سخنی محرمانه دارم اطرافیان بروند با شما کار دارم.

اصحاب رفتند آن زن گریه کرد گفت یا رسول الله ، گناه کردم گناهم خیلی بزرگ است!!

رسول خدا(ص) فرمود : رحمت خدا از آن بزرگتر است.

گناه هرچه بزرگ باشد نباید از رحمت خدا ناامید شد. هرچه گناه بزرگ و طولانی باشداگر توبه کند و تلاتم درونی پیدا کند گناهش آمرزیده می شود در اسلام بن بست نیست پیغمبر اکرم(ص) فرمودند گناهت چیست؟ عرض کرد یا رسول الله زنا کردم آبستن شدم بچه به دنیا آمد او را در خمره سرکه خفه کردم بعد هم سرکه های نجس را به مردم فروختم . گناه خیلی بزرگ است پیغمبر خیلی متأثر شد خیلی ناراحت شد حکمش را فرمود.

امامقصود اینجاست‌حضرت فرمود: ای‌خانم می‌خواهی به توبگویم چرادراین چاه افتاده ای ؟ یعنی بعضی اوقات چرا آدم توی چاه می افتد که دیگر نمی شود از این چاه بیرون بیاید. و اگر دنیا دست به دست هم بدهند و بخواهند او را نجات دهند نمی شود.

فرمود می خواهی به تو بگویم چرا درون این چاه افتادی؟

خیال می کنم نماز نمی خوانی چون نماز نمی‌خوانی رابطه‌ات باخدا قطع است‌دست‌عنایت خدا روی سرت نیست از این جهت در این چاه پر فلاکت افتادی اِنَّی ظَنَنْتُ اَنَّکِ تَرکَتِ صَلواةَ اَلعَصْر.

این روایت به ما چه می گوید:

این روایت هم جنیه منفی دارد هم جنبه مثبت ، اما جنبه منفی آن به ما می گوید که اگر یک زن یا مردی به نماز اهمیت ندهد در چاه می افتد بدبخت می شود سک وقت کاری می کند که آبروی پنجاه ساله اش را آبروی خانواده اش را بکلی از بین می برد این جنبه منفی اش آدم بی نماز آدمی که به نماز اهمیت ندهد به گفته این عبارت کارش مشکل است آخرتش بماند کارش مشکل است مشکل.

جنبه مثبت هم دارد این روایت به ما می گویداگر کسی به نماز اهمیت بدهد نماز نیروی خارجی برای عقل و روحش و برای آن بُعد معنویش می فرستد و بُعد معنویش غلبه پیدا می کند می تواند آن بُعد مادیش را زمین بزند و قرآن هم همین را می گوید:

وَ اسْتَعینوُا بِاالصَّرِ وَ الصَّلواةِ

...

ادامه نوشته

خاطره ای از بهلول

جناب حاج شیخ محمد تقی بهلول برای این جانب رجایی خراسانی نقل کرد که:

در اوان طفولیت به اتفاق مادرم به گناباد می‌رفتیم آن زمان ماشین نبود یا خیلی کم بود سوار بردرشکه بودیم وقت نماز رسید مادرم به درشکه چی گفت وقت نماز است نگهدار درشکه چی اعتنایی نکرد و گفت توی این بیابان کجا وقت نماز است.ولی مادرم اصرار می کرد تا به آب انباری رسیدیم مادرم گفت باید نگهداری والا من پیاده می‌شوم.

درشکه چی گفت: پیاده شو من اینجا توقف نمی کنم سرانجام مارا پیاده کرد و رفت!من و مادرم در بیابان تنها ماندیم مادرم نمازش را بدون دغدغه و اضطراب خواند و مشغول تعقیبات شد من که کودک بودم خیلی نگران و ناراحت بودم و گریه می کردم مادرم مرا تسلی می داد و می گفت نگران نباشد خدا با ماست کم کم داشت دیر می‌شد می ترسیدیم شب شود و ما در بیابان بمانیم در این هنگام دیدیم درشگه‌ای از دور می آید وقتی به ما رسید ایستاده معلوم شد فرماندار گناباد است. من و مادرم را سوار درشگه کرد و چون نامحرم بود فرماندار پهلوی درشگه چی نشست و ما را با عزت و احترام به گناباد رسانید!

در نتیجه چون مادرم به نماز اهمیت داد خدا هم یاری کرد و ما را به مقصد رسانید.

ماخذ: بهلول واعظ معروفی است که در زمان رضاخان در مسجد گوهرشاد مشهد مردم را علیه بی حجابی شورانید.